My Dreams

I Want To Save A Part Of My Life In This Weblog

 این وبلاگ به ادرس زیر انتقال یافت!

memoriess.blogfa.com

سه شنبه 13 فروردين 1392برچسب:,| 4:57 PM |Sara| |

 

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,| 10:42 PM |Sara| |

سلاااااااااااااااااااام

عیـــــــــــــــــــدتــــــــــــــــــــــــون مبارک!!!

سال خوبی داشته باشیــــــــــــــــــــــــــــد دوستـــــــــــــــــان!!!

چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,| 6:37 PM |Sara| |

 امروز روز اخر مدرسه بود....خوش گذشت...خاطره خوبی مونده برامون...

از گروه 4 نفریمون فقط منو حانیه مونده بودیم...

نفس ک الان مدینه ست فاطمه هم ظهر برای مشهد پرواز داشت(خوش ب حال جفتشون)

مدرسه برامون پیتزا سفارش داد و کنار بچه ها خوردیم و کلی خندیدیم...

اخر سر هم بادکنکهای مدرسه رو ترکوندیم...در کل خاطره خوبی موند برامون!

اما فقط یکی از معلم هامون اومده بود!!اینش خیلی مسخره بود...تازه امتحان ادبیات هم دادیم!!!

پیشاپیش سال نو مبارک!

دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,| 10:21 PM |Sara| |

 نفسی جونم فردا می ره مکه...خوش ب حالش برای اینکه داره می ره جایی ک می تونه کلی

دعا و گریه کنه وخالی شه...

دلش برا خواهرش تنگ میشه...امروز کلی گریه کرد..منم..

گریه کردم چون هم یکم احساسی شدم و دلم براش تنگ می شد هم اینکه..

هم اینکه یاد پارسال خودم افتادم...منم دقیقا همین روزا داشتم واسه جدا شدن از عششقم

زار

می زدم...علاوه بر اینکه می خواستم برم کربلا می دونستم ب احتمال 80درصد دیگه نمی تونم

باهاش بحفم..

وای ک چه روزایی بود...حالم توی عید افتضاح بووووووود!از زور فشار عصبی هر نوع مرضی بگی

گرفته بود...کارم ب دکتر و بیمارستان کشیده بود...

خیلی بد بود..امروز کلی خاطرش داغ شد و گریه کردم...

و ی چیز دیگه...پارسال این وقتا می گفت عاشقتم...

امسال این وقتا میگه دوست ندارم...

تف ب این زندگی...

شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,| 5:20 PM |Sara| |

 شاید برای شما هم اتفاق بیفتد...

ما دیشب توی پرایدمون پسته خوردیم...

سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,| 8:31 PM |Sara| |

 

 

 الان یکی ی خبری بهم داد ک داغون شدم...

 

چیزی ک اصلا انتظارشون نداشتم...خیلی شوکه شده شدم...ناراحت شدم... ن ناراحت براش

 

کمه...همون داغون خیلی بهتره...اشک توی چشمام جمع شد...

 

بهم گفت فقط تا آخر این هفته میبینمش...بعدش دیگه...

 

واای...الان ک بهش فکر میکنم...

 

تازه داشتم ی حس خوب رو تجربه میکردم...البته می دونستم ک ی روزی اینطوری

 

میشه...ولی انتظار نداشتم اینقدر 

 

زود اتفاق بیفته...فکر میکردم حداقل 2ماه دیگه میبینمش ولی...

 

خیلی بده..خیلی بد... از خدا خواستم فقط بهم صبر بده..همین..چون...تحملش واسم

 

سخته..خیلی سخت..

 

خدایا..آخه چرا؟

 

 

"داغون شدم بهم ریختم

 

همه دوستام دارن بهم میگن..."

 

اهنگ "اون"از زانیار

 

 

پ.ن.از همین الان دارم دلتنگی رو احساس می کنم...چیزی ک قبلا هم کشیدم..ولی اون

 

دفعه فرق داشت..اون دفعه انتظار هم همراش بود...ب پایان انتظار ک فکر می کردم دلم گرم

 

میشد..

اما الان...اگِ بره..ی تیکه از منم با خودش می بره...

دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,| 8:41 PM |Sara| |

 روزهای کودکی آسمان صافی داشت

خیال می کردم چشم هایم را که ببندم شب زودتر می رسد

خیال می کردم حوض تابستان خیلی گود است

خیال می کرد چلچراغ طنبی را از آسمان اویخته اند

خیال می کردم خانه ما خیلی بزرگ است

پدر همه چیز را می داند

مدیر مدرسه همه کاره دنیاست

خدا شبیه پدربزرگ است

وبهشت مثل حیاط سبز همسایه است

حالا ابرها را به عقدر دائم آسمان دراورده اند تا ما کودکی را فراموش کنیم

ومن دیگر می دانم

نور به چشم های ما دروغ گفته است

آب حوض تا زیر زانوی من هم نمی رسد

چلچراغ طنبی همین نزدیکی هاست

خانه های بزرگ همیشه آن طرف شهرند

پدر گاهی سوال می کند

مدیر مدرسه حقوق می گیرد

خدا شبیه هیچ کس نیست

وکسی آمده است خانه همسایه را به قیمت خوبی بخرد

جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,| 6:9 PM |Sara| |

 سلااااااام!

من ی ربعه ک از اردو بر گشتم...مدرسه بعد از چند وقت مارو برد جاجرود.خیــــــــلی

خوش گذشت!!!واقعا بهمون مزه داد...الان هم از خستگی کاری نمی تونم بکنم جز

همین تایپ کردن!

 

ویلایی ک رفتیم مال آقای حدادعادل بود(مدرسه من فرهنگِ،مال آقای حداد)..جای با

صفایی بود...اول ک رفتیم نشستیم با همه بچه ها " مافیا" بازی کردیم..خیلی بازی

خوبیه...حال داد!!!

بعدش رفتیم توی حیاط و یکم زو و اینا بازی کردیم...ی الاکلنگ خیلی بزرگ داشتن ک

هر 18 نفرمون نشستیم روش!خیلی کیف داد..بعد از نهار یکم توی حیاط نشستیم و

حرف زدیم وبعد چندتا از بچه ها رفتن توی استخر و ماها موندیم و آتیش درست

کردیم!خیلی خوب بود!!!

بعد یهو یکی گفت یکی از بچه ها توی استخر حالش بد شده!!!دلم لرزید...با خودم

گفتم حتما نفسِ!!!بعدش ک فهمیدم اونه دیگه نفهمیدم چجوری از معلممون شکلات

گرفتم و خودمو رسوندم بالاسرش....غش کرده بود!!فشارش افتاده بود!

همون لحظه چند قطره اشک از چشمم افتاد ک خدا رو شکر از دید همه پنهون

موند...داشتم سکته می کردم...همه بدنم می لرزید..هرچی باشه بهترین دوستمه!!!

بعد ک بهوش اومد رو ویبره بود!!!همش داشت می لرزید..ی خورده ک گذشت حالش

بهتر شد...

آخر سر هم موقع رفتن خودشیفتگیمون بالا زد و همش شروع کردیم ب عکس

گرفتن در حالت های مختلف...روی سایت مدرسه هم می ذارن... شعر "مجنون

لیلی"مازیار فلاحی رو هم خوندیم و ازمون فیلم گرفتن...

وقتی منتظر اتوبوس بودیم من ی آبنبات چوبی در آوردمو 5 نفری خوردیمش!!!!!

خیلی کیف داد...بعدشم معلممون بسنی مهمون کرد و آخر سر هم توی اتوبوس نوبت رسید ب باباش کردن و لبخند ژکوند زدن ب مردم توی خیابون

واقعا اردوی خوبی بود و خوش گذشت.فقط...

جای ریحانه جونم خیلی خااااااالی بود...دلم براش ی ذره شده...دیشب

خوابش رو دیدم...امیدوارم این پست رو بخونه..

اینم واسه ریحانه

حال ما ب روایت تصویر:

توی اتوبوس

اونجا ک رسیدیم

 


موقع بازی ها

نهار خوردن

پاچه خواری ها

وقتی حال نفس بد شد

ابنبات خودن

وقت برگشت

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,| 7:2 PM |Sara| |

بیش از حد فکر کردن درباره مسائل فقط وفقط باعث کند ذهنی و

افسردگی می شود..

دو شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,| 7:44 PM |Sara| |

 جملات الهام بخش برای زندگی بهتر ... (35)  www.taknaz.ir

دو شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,| 7:43 PM |Sara| |

 جملات الهام بخش برای زندگی بهتر ... (35)  www.taknaz.ir

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,| 7:42 PM |Sara| |

 اگر شجاعت خداحافظی با کسی که لایقتان نیست را داشته باشید زندگی پاداش شما را با یک سلام جدید خواهد داد

دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,| 7:39 PM |Sara| |

 بچه ها برای ریحانه جونم دعا کنید...

ریحانه جونم آپاندیسش مشکل پبدا کرده..

احتمالا الان توی بیمارستانِ...تو رو خدا براش دعا کنید..

بیمارستان؟؟؟حتی اسمش وحشتناکه....

قلب مهربون ریحانه برای تحمل این چیزا خیلی خیلی کوچیکه...

برای سلامتیش صلوات بفرستید و دعا کنید...

لطفا...

چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,| 9:22 PM |Sara| |

 از ی جایی ب بعد دیگه بزرگ نمیشی پیر میشی

از ی جایی ب بعد دیگه خسته نمیشی می بری

از ی جایی ب بعد دیگه تکراری نمیشی زیادی میشی...

 

سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,| 10:10 PM |Sara| |

 نمیدونم چی بگم...

انقدر چیز روی دلمه ک نمیدونم کدومشو بگم...

من می خوام شاد باشم...ب خودم قول دادم ک شاد باشم...خسته شدم از گریه های روزانه ام...

ب عشقم قول دادم ک شاد باشم...ک خوب باشم...ک دیگه از فشار عصبی نرم زیر سرم چون اونم حالش بد میشه...

ولی چرااااااا نمیـــــــــشه؟؟؟؟؟؟؟؟

چرااااااااااااا؟

چرا امروز ک می خواستم شاد باشم باید تا این حد احساس تنهایی کنم؟؟؟

چرا باید دوست صمیمیم بیاد بهم بگه سارا دلداری هات تکراری شده...از ته دلت نیست...

خیلی سوختم با این حرف...خیــــــــــلی...

بغض کردم...سر کلاس اون ب قول عشقم مروارید هام از چشام پایین اومد...زنگ تفریح همین طور...

ولی ب جای اینک نزدیک ترین دوستم بیاد دلداریم بده باید بقیه بچه ها بیان...

تنهام...خیلی تنها...

بین این همه اشنا توی غربتم...

سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,| 7:26 PM |Sara| |

 گاهی فقط بوی یک عطر

شنیدن صداش

 

خوندن اخرین smsش

 

یک تشابه اسم ،

 

برای چند لحظه !

 

باعث میشه دقیقاً احساس کنی ….

 

!!که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه 

 

مگه نه؟؟؟

شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,| 6:3 PM |Sara| |

 www.iranfars.ir گروه ایران فارس خیلی راست میگه...

نه؟

شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,| 5:59 PM |Sara| |

 www.iranfars.ir گروه ایران فارس

 
شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,| 5:56 PM |Sara| |

 www.iranfars.ir گروه ایران فارس

شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,| 5:55 PM |Sara| |

 نه امشب که هر شب که حالم خرابه

ی جزیره م که دورم ی دریا سرابه

من عادت نکردم به شب های سردم

به اینکه نباشی نه عادت نکردم

قسم خورده بودم اگه از تو جدا شم دیگه حتی یه لحظه به فکرت نباشم

ولی دیدم نمیشه نمیشه نمیشه که فکرت نباشم

نه دیروز و نه امروز و نه فردا همیشه...

 

پنج شنبه 13 بهمن 1391برچسب:,| 10:16 PM |Sara| |

 امروز دارم بعد از مدتها آپ میکنم...این چند وقته خیلی  درگیری داشتم...

تا حالا شنیدین میگن"کارم از گریه گذشته..من به آن میخندم" یا "دیگه از گریه گذشته به جنون کشیده کارم.."

امروز همین حالت برام پیش اومد...حتی خودم هم نمیدونستم چمه...چرا حالم بده...چرا اینقدر خنده های عصبی میکنم...

به قول فاطمه سادات:به پوچی رسیدم...می خوام بمیرم..!!!

اصلا نمیدونم چمه...من این روزا تقریبا خیلی خوشحالم...ولی امروز...

یه لحظه میخواستم گریه کنم...یعنی گریه که نه.."زار" بزنم..

ولی جلو خودمو گرفتم...چون نمیدونستم وقتی نفس میاد میگه"سارا جونم چی شده"چ جوابی بدم..

چی داشتم که بگم؟

...

وقتی جلو گریه م رو گرفتم دیگه گریه م نیومد...بعدشم مجبور شدم برم تو نخ بیخیالی..

حالا احساس میکنم ی بار خیـــــــــــــــلی سنگین رو دوشمه...

یه چیز خیـــــــــــلی بزگ تو گلومه...

چی کارش کنم؟؟؟

پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,| 10:7 PM |Sara| |

 باران بیایــ ـــد یا نیایــ ـــد

تو باشــ ــی یا نباشــ ــی

مــ ــن خیــ ــســ از یــ ــاد تــ ــوام...

 

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,| 5:55 PM |Sara| |

 Aksneveshte 11 عکس نوشته های طنز و خنده دار

سه شنبه 22 آذر 1391برچسب:,| 12:37 AM |Sara| |

 


۱ – خاله

معنای لغوی: خواهر مادر
معنای استعاره ای: هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.
نقش سمبلیک: یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد.
غذای مورد علاقه: آش کشک.
زیر شاخه ها: شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است.

دختر خاله،پسر خاله:همبازی دوران کودکی که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید.
مشاغل کاذب: خاله زنک بازی، خاله خانباجی
.
چهره های معروف: خاله خرسه، خاله سوسکه.
داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است.

.
.
۲ – عمه
معنای لغوی: خواهر پدر
معنای استعاره ای: هر زنی که با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد،هر زنی که مادر چشم دیدنش را نداشته باشد.
نقش سمبلیک: به عهده گرفتن مسئولیت در موارد ذیل: ۱- جواب همه ی فحش هایی که می دهید. مثال: عمته… ۲- جواب همه ی محبت هایی که می کنید. مثال: به درد عمه ات می خوره… ۳- توجیه کلیه ی بیقوارگی ها،رفتارهای نامتناسب شما (تنها برای دخترخانم ها). مثال: به عمه ات رفتی. ۴- خیلی چیزهای بدِ دیگه. از ذکر مثال معذوریم…
غذای مورد علاقه: شله زرد، سمنو.
زیر شاخه ها: شوهر عمه: یک مرد پولدار که سیبیل قیطانی دارد و چندش آور است.

پسرعمه/دخترعمه: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی حالتان را به هم می زنند!!
مشاغل کاذب Match-Making.
چهره های معروف: عمه لیلا.
داشتن یک عمه که در توصیفات فوق صدق نکند جزو خوش شانسی های زندگی است.
.
.
.
۳ – دایی
معنای لغوی: برادر مادر
معنای استعاره ای: هر مردی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد،هر مردی که پتانسیل کتک خوردن توسط پدر را داشته باشد.
نقش سمبلیک: یکی از معدود مردانی که هر چند به سیاست علاقه مند است اما حس گرمی به شما می دهد، همیشه حرفهایتان را می فهمد و می شود پیشش گریه کرد.
غذای مورد علاقه: فسنجون.
زیر شاخه ها: زن دایی: یک زن چاق و شاد که خیلی کدبانو است و جلوی مادر قپی می آید.
پسردایی،دختردایی: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی مثل یک همرزم ساپورتتان می کنند.
چهره های معروف: علی دایی، دایی جان ناپلئون.
سعی کنید حتما حداقل یک دایی داشته باشید.
.
.
.
۴ – عمو
معنای لغوی: برادر پدر
معنای استعاره ای: هر مردی که با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.
نقش سمبلیک: یکی از مردانی که شما همیشه باید بهش بوس بدهید و بعد بروید کارتون ببینید تا او با پدر حرفهای جدی بزند. یکی از مردانی که مادر به مناسبت آمدنش قرمه سبزی می پزد و همیشه وقتی می رود پدر ساکت شده، به فکر فرو می رود.
غذای مورد علاقه: قرمه سبزی، آبگوشت.
زیر شاخه ها: زن عمو: یک زن خوشگل که زیاد به شما توجه نمی کند و خودش را برای مادر می گیرد،

دخترعمو،پسرعمو: همبازی دوران کودکی که اگر تا هجده-بیست سالگی دوام آورده باهاش ازدواج نکنید خطر را از سر گذرانده اید.
مشاغل کاذب: بازی در قصه های ایرانی-اسلامی
.
چهره های معروف: عمو زنجیرباف، عمو یادگار، عمو پورنگ.
داشتن یک عمو ی پولدار خیلی خوب است.

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,| 6:34 PM |Sara| |

 Aksneveshte 6 عکس نوشته های طنز و خنده دار

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,| 5:32 PM |Sara| |

 قبل از ازدواج

پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.

دختر: می خوای از پیشت برم؟

پسر: حتی فکرشم نکن!

دختر: دوسم داری؟

پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!

دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟

پسر: نه! برای چی میپرسی؟

دختر: منو می بوسی؟

پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.

دختر: منو میزنی؟

پسر: دیوونه شدی؟ من همچین  آدمی ام؟!

دختر: میتونم بهت اعتماد کنم؟!

پسر: بله

دختر: عزیزم!

 

پس از ازدواج

کاری نداره! از پایین به بالا  بخون

سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:,| 7:7 PM |Sara| |

 امشب داشتم از روضه بر می گشتم..یاد پارسال افتادم...

پارسال هم شب عاشورا دقیقا همون جایی روضه رفتیم که امشب رفیتم..منتهی با ی فرق خیلی بزرگ...

پارسال وقتی از روضه بر می گشتم با عشقم حرف میزدم..با همه زندگیم..با همه هستی ام..

اما امشب...

دیگه باهاش حرف نمیزدم..دیگه بهش اس نمی دادم..

این روزا دیگه کسی نیست ک براش درد دل کنم..دیگه کسی نیست ک نازمو بکشه..دیگه کسی نیست ک بخواد 

پشتیبانم باشه...کسی نیست ک بتونم بهش تکیه کنم..

حالا که از دست دادمش می فهمم چ جواهری توی زندگیم بوده و حالا نیست...

جای خالیش حسابی داره خودشو ب رخم می کشه!!!

شنبه 4 آذر 1391برچسب:,| 10:26 PM |Sara| |

 این خبر را برســــــانیــــــــد به کنهانی هـــــــــــا

بــوی پیــــراهن خونین کســـــی در راه اســـت....

 

 

 

 

 

 

 

 

 
پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,| 10:27 PM |Sara| |

 بیــــ ــا دنیــ ـــــــ ــامُ زیبـــــ ـــــــا کنــــ دوبـــ ــــــارهــــ ــــ

خدایـــــ ــــــا از تــ ـــو زیبـــ ــ ــــا تــــــــر ندیــ ــدم...

یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,| 8:14 PM |Sara| |

 بهرام رادان در سفری که به خارج از کشور رفته بود، به دیدار دوست و همبازی قدیمی خود گلشیفته فراهانیرفت. آنها در فیلم سنتوری همبازی بودند

عکس: بهرام رادان به دیدن گلشیفته فراهانی رفت!

دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,| 7:13 PM |Sara| |

 


 
* خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود.

*خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی کنترل 
تلویزیون رو بهش بده.

*خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره!

*خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی دیگه نمیخره. ...

*خدا میدونست كه آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره

*خدا می دونست ادم ،آدم بشو نیست

*خدا میدونست كه مانند یك باغبون ، آدم برای پیدا كردن ابزارهاش نیاز به كمك داره

*خدا میدونست كه آدم به كسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره

* همونطور كه درانجیل آمده است : برای یك مرد خوب نیست تنها بماند و به عنوان دلیل شمار ه یك

* خدا به آدم نگاه كرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق كنم....
 
شنبه 20 آبان 1391برچسب:,| 7:57 PM |Sara| |

 فردا می خوایم روی معلم عربیمون رو کم کنیم!!!

یکشنبه که باهاش کلاس داشتیم کلی بهمون غر زد که نمره هاتون بده وکلاستون بده.

بعد هم گفت چهارشنبه می خوام ازتون امتحان بگیرم.

ماها هم هممون قرار گذاشتیم این امتحان رو مثل ... بخونیم که روی این معلمه رو کم کنیم!!

دعا کنید که بتونیم یه حال اساسی ازش بگیریم..

سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,| 9:3 PM |Sara| |

می گن:«پرنده ای که دوست داری را رها کن..اگر عاشقت باشد بر میگردد وگرنه هیچ وقت عاشقت نبوده»

من هم هفته پیش پرنده ام رو رها کردم..

دیشب ازم اجازه گرفت که برگرده..اما جوابشو ندادم.

نمی دونم چی کار کنم..دلم براش خیـــلی تنگ شده ولی..

نمی دونم چی کار کنم...

خدا جونم...کمکم کن!

عکاسی از پرواز پرندگان (19 عکس)

یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,| 4:47 PM |Sara| |

 امروز ما تو مدرسمون خیریه داشتیم.

خودمون یه سری غذا درست کردیم وبه بچه ها فروختیم.

بعدشم پول هاشو جمع کردیم و دادیم به مدرسه که بفرستن برای خیریه(تف به ریا)

من و دوتا دیگه از دوستام اسنک درست کردیم و فروختیم.خیـــلی هم استقبال شد!

فقط ی بدی داشت.

ی 5 مین دیر رفتیم سر کلاس عربی..این معلم عربی گیر ما هم واسمون منفی گذاشت!!!!

اصلا انگار کار خیر سرش نمیشه...!

کلی هم مسخره بازی در آوردیم و خندیدیم...فقط نگرانم بچه هایی که از اسنک ما خوردن فردا نتونن بیان مدرسه..چون خیلی کثیف بازی در آوردیم..

یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,| 4:40 PM |Sara| |

 

 

خوب این اولین عید وبلاگ منه!

 

پس این عید فرخنده رو به تمامی دوستانی که از این  وب بازدید می

 

کنند تبریک میگم!!

 

عیــــدتون مبـــارکــــ!!!!

شنبه 13 آبان 1391برچسب:,| 3:19 PM |Sara| |

 سلاااااااااام به همه ی دختر پسرایی که دارن از این وب بازدید می کنن.

خوش اومدید


 

اول از همه باید بگم مرسی که از این وب دیدن می کنید ودوم هم امیدوارم اوقات خوبی رو در این وب بگذرونید.

 

من توی این وبلاگ همه چی مذارم و هیچ موضوع مشخصی نداره.

 

لطفا ازم انتقاد کنید تا بتونم وبم رو هر چه بهتر کنم.

 

بازم مرسی

 

جمعه 12 آبان 1398برچسب:,| 3:15 PM |Sara| |


[-Design-]