My Dreams
I Want To Save A Part Of My Life In This Weblog
نفسی جونم فردا می ره مکه...خوش ب حالش برای اینکه داره می ره جایی ک می تونه کلی دعا و گریه کنه وخالی شه... دلش برا خواهرش تنگ میشه...امروز کلی گریه کرد..منم.. گریه کردم چون هم یکم احساسی شدم و دلم براش تنگ می شد هم اینکه.. هم اینکه یاد پارسال خودم افتادم...منم دقیقا همین روزا داشتم واسه جدا شدن از عششقم زار می زدم...علاوه بر اینکه می خواستم برم کربلا می دونستم ب احتمال 80درصد دیگه نمی تونم باهاش بحفم.. وای ک چه روزایی بود...حالم توی عید افتضاح بووووووود!از زور فشار عصبی هر نوع مرضی بگی گرفته بود...کارم ب دکتر و بیمارستان کشیده بود... خیلی بد بود..امروز کلی خاطرش داغ شد و گریه کردم... و ی چیز دیگه...پارسال این وقتا می گفت عاشقتم... امسال این وقتا میگه دوست ندارم... تف ب این زندگی...
نظرات شما عزیزان:
[-Design-] |